هوا سرد شده و من لباس گرمم رو پوشیدم، عطر خوشبویی روی این لباس هست که من رو یاد قدیما میاندازه. دلم هات چاکلت میخواد، توی همون ماگ آبیم که گوشهاش پریده، ولی هات چاکلتی ندارم و قهوه هم مطلقا نمیتونم بخورم، از یورتمه رفتن قلبم میترسم و خوشم نمیاد احساسات سابق رو دوباره تجربه کنم. با یه دمنوشی چیزی این شب رو گرمتر میکنم. میخوام بیدار بمونم، بخونم و فکر کنم. سلامتیام رو دوباره بازیافتم. دلم برای خودم تنگ شده بود، ولی انگار به مراقبت از خودم هم نیاز منبع
درباره این سایت