چند روز پیش با یکی از دوستام صحبت میکردم. اون هم مثل من پشت کنکور مونده و خب هر دوی ما نمی دونیم واقعا چرا این کار رو کردیم. شاید دلیل اصلی من  این بود که اصلا دوست نداشتم اون موقع برم دانشگاه. همیشه وقتی بچه بودم فکر میکردم اونایی که دانشکاه میرن خیلی دانا و بزرگ و عاقلند. که صد درصد الان چیز دیگه ای هست! شاید فرار کردن و دور زدن رو ترجیح دادم. دوست داشتم زمان بیشتری بگذره و خب باید گفت که اون رتبه در حد تلاش هایی که نه فقط در یکسال و بلکه در دوازده سال زندگیم که توی مدرسه گذشت نبود. چقدر دور شدم از بحث. این رفیقمون همش میگفت علایق درونیش به ادبیات و شعر و شاعری بر میگرده. کلی باهاش صحبت کردم که برو سراغ قلبت و هی میگفت نمیشه و دیگه وقتی برای برگشت نیست. در نهایت گفت منظورش الان نیست منظورش اینه که اگر برمیگشت اول انتخاب رشته میرفت انسانی نه تجربی. اولین چیزی که به ذهنم رسید که بهش بگم این بود که منم دوست داشتم برگردم به شبی که به دنیا اومدم و هیچ وقت به دنیا نمیومدم. اما یک چیزی جلوی دهنمو گرفت. این حرف رو نزدم و الان به این فکر میکنم که آیا واقعا دوست داشتم که نبودم. آیا الان اصلا هستم. فکر میکنم بود و نبود  من برای دیگران که هیچ برای خودم هم فرقی نداره. من شبانه روز میمرم. شما چطور؟ شما چه فکری میکنید؟

دوست ,الان ,داشتم ,دوست داشتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفی جاهای تاریخی و دیدنی خرید اینترنتی briaa0c casa راستین دیجی کالای سخت افزار هوادارن رپ دانلود آنلاین فایل های الکترونیکی سایت هنری بانوان ایپک معرفی سایت های انفجار معتبر زنبق